سفر به تاجیکستان با پادکست کشورگرافی
هوا روبه تاریکی میرفت و من ساعتها بود که زیر طاق کاروانسرای طَروق تو راه مشهد- نیشابور نشسته بودم آخرین بازدید کننده ها هم کم کم محوطه رو ترک کردن و تنهای تنهای شدم. انگار تبدیل شده بودم به یکی از خشتاییی که معمارای ماهر دورهی صفوی تو این کاروانسرا کار گذاشته بودن. تو فکر و خیال بودم که ی هو دست گرمی رو رو شونههام حس کردم سرمو که بر گردوندم دیدم پیر مردی با ریش سپید بلند، دستار به سر با لباس سفپید که تا زانوهاش میرسید و و شلوار گشاد و گیوه پشت سرم ایستاده. عصای بلندی تو دستش گرفته و چندتا گوسفند رو برای چرا به محوطه ی اطراف کاروان سرا آورده. من حیرت کرده بودم و به چشمای روشنش نگاه میکردم.
پیرمرد که متوجه حال من شد گفت: ز کجا میآیی و به کجا میروی پسرم؟
بهش گفتم خودمم نمیدونم!
ره نمیجویم به سوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفتهام
میروم اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا....؟ منزل کجا ؟ مقصود چیست؟
دستش رو به سمتم گرفت و منم دستش گرفتم و بلند شدم.
بهم گفت:
جوان را بود روزی پیری امید نگردد سیه موی گشته سپید
چه سازی درنگ اندین جای تنگ که شد تنگ بر تو سرای درنگ
بعد از این اشعار من تکان خوردم
پیرمرد یک راه خاکی رو بهم من نشان دان و گفت این راهی که میبینی راه ابریشمه. قدم بذار تو اون راه تا به 7 درخت سرو سبز برسی تاگمشدهی خودتو پیدا کنی و انقدر تنها نمونی برو پسر جان این آشفته بازارو ترک کن.
کوله پشتیمو رو دوشم گذاشتم و شروع به راه رفتن کردمف ده به شهر به شهر تو این راه بزرگ رفتم درخت سرو بود ولی هفتا درختو رو پیدا نمیکردم و مدام در مورد درخت سرو فکر میکردم که چه درخت مهمی بوده و تو سفرم به تخت جمشید روی دیوارههای تصاویر درخت سرو رو دیده بودم که یادم اومد صادق هدایت تو کتاب نیرنگستان اینمجور مینویسه. "معروف است که زرتشت دو شاخه از بهشت آورد و بدست خودش یکی از آنها را در کاشمر و دیگری را در فارمد از قرای طوس کاشت. این دو قلمه به مرور زمان بیاندازه بزرگ و کهن میشوند و مردم به آنها معتقد بودهاند. میگویند که مرغان بیشمار بر شاخههای آن آشیانه داشتهاند و در سایه آن جانوران بسیار میچریدهاند" شاید مراسم سال نوی مسحیام که درخت کاج رو می برن تو خونههاشون می ذارن برگرفته از این باور باشه خدا میدونه این سرو چه داستانای تو دلش داره.
بعد از چند ماه راه رفتن و تاول زدن انگشتای و پیدا نکردن درختای سرو به رودخانهای رسیدم خم و کمی آب به صورتم زدم که دیوارهی رودخانه به پایین ریخت و من پرت شدم داخل آب و از اونجایی که شنام خوب نبود بعد از اینکه حسابی آب خوردم بی هوش شدم.بعد از اینکه بهوش اومدم و تونستم اطرافو تشخیص بدم. نگاهم به ی خانم زیبا و ی آقای مسن افتاد گففتم چی شده ... صدای پر شور پیرمرد من رو کمی سرحال کرد پرسیدم اینجا کجاست؟
پیر مرد گفت اینجا دوشنبه اس
گفتم: نننه.. اینجا کجاست؟
گفت: دوشنبه!
آره امروز پنجشنبه بود ولی اینجا دوشنبه پایتخت و بزرگترین شهر تاجیکستان بود که البته تا 80 سال پیش دهکده ای کوچیکی بود و دلیل نامگذاریش هم این بوده تو اینجا دوشنبه بازار برگزار میشده و مردم کالاهاشونو برای فروش به اینجا میآوردن. جالبه که این شهر در سالهای 1926 تا 1961 میلادی به استالین آباد معروف بوده همون استالین معروف.
بلند شدم و گفتم: من مهدیم .
پیرمرد هم گفت من دولتمند هستم و خانم زیبا هم گفت من هم شبنم هستم.
گفتم تو تو شبنم ثریا هستی؟
گفت من را میشناسی ؟
گفتم تورو خیلی از ایرانی ها میشناسن ....
شبنم از من پرسید: معلومه از راه دوری میای چرا به اینجا آمدی؟
گفتم: دنبال گمشدهام میگردم.
خندهی مهربانانه زد و گفت شاید بتونم کمکت کنم گم شده تو پیدا کنی ...
بعد از چند روز استراحت و مهمان نوازی شبنم و پدربزرگش که خصلت عمومی اهالی تاجیکستانه شبنم گفت بلند شو بریم ببینیم گم شدت کجاس
تو خیابونای دوشنبه قدم میزدیم هوای خیلی سبکی داشت تو مسیرمون به سمت گمشده ی من از ی بازار به اسم شاه منصور رد شدیم . انواع خوراکی ها اونجا بود بعضی وقتا احساس میکردم که تو بازار رشت هستم بعد از تموم شدن بازار به ی خونه رسیدیم
شبنم در خونه رو زد و ی خانوم درو باز کرد گفت رودکی خونهاست؟ ناگهان زن زد زیر گریه و گفت رودکی کرونا گرفته و جون خودش رو از دست داده.
صدابردار: کات آقا کات رودکی شاید تو سالهای سال 319هجری درگذشته !!!!
باشه باشه ولی ولی واقعا دوست داشتم رودکی رو ببینم پدر شعر پارسی رو که تو روستای panjakent پنجه کنت تاجیکستان به دنیا اومد در دربار سامانیان رشد کرد. رودکی موسقی هم میدونست و ی کار باحال دیگه ای که انجام داده بود منظوم کردن کلیله و دمنه است (یعنی این کتاب رو به شعر در آورده)
اما درباره موسیقی . تو چهار مقالهی نظامی اومده که یکی از پادشاهای سامانی به نام امیر نصر رفته از بخارا رفته بود تو هرات که امروزه تو سرزمین افغانستانه(حتما اپزود افغانستان ما رو گوش بدید) خلاصه رفته بود هرات و دیگه بر نمیگشت خونه اش و این کارش چهار سال تمام طول کشید. همراهای پادشاه که دیدن وضعیت اینطوریه دست به دامان رودکی شدن و رودکی هم چنگ رو برداشت و نواخت بوی جوی مولیان آید همی...
متاسفانه ندیدن پدر شعر پارسی تاثیر بدی رو من گذاشت ... چه طور گمشدمو پیدا میکردم؟؟؟؟
هفت سرو کجاست؟
شبنم هم پریشان بود و گفت من باید زودتر پیش پدربزرگم برگردم و بهش کمک کنم میتونم بهت ی مقدار پول قرض بدم که بتونی گمشدتو تو تاجیکستان پیدا کنی.
شبنم به من گفت پای پیاده اومدی اینجا احتمالا پول تاجیکستان رو هم همراهت نداری دست کرد تو کیفش و مقداری اسکناس به من داد و با من دست داد و گفت وقتی که گمشدتو پیدا کردی و خواستی برگردی خونت حتما به ما سر بزن.
شبنم رفت و من مات و مبهوت اسکناسای تو دستم رو نگاه میکردم روی پولا نوشته بود سامانی (هر دلار آمریکا میشه حدودا 11.40 سامانی یعنی یک بسته صابون گلنار)
روی پولها تصویر امیر اسماعیل سامانی، رودکی و ابن سینا هم دیده میشه جالبه نه ، پول نماده فرهنگه اصلا میدونید چرا اینقدر مردم تاجیکستان خاندان سامانی رو دوست دارن؟
سامانیا از اولین حکومت با خصلتهای ایرانی بودن که پس از حمله اعراب تونستن حکومت تشکیل بدن.
خب دوست دارید بیشتر بدونید: اونا بخشهای بزرگی از ایران امروزی ، افغانستان، تاجیکستان ازبکستانف قرقیزستان ، قزاقستان و پاکستان حکومت میکردن.
بازم دوست دارید بدونید ؟ برید کتاب دو قرن سکوت عبدالحسین زرین کوب رو بخونید تا با سامانیا بیشتر آشنا بشید.
به دنبال گمشدم راه افتادم و رفتم به شرق تاجیکستان جایی که تاجیکستان با چین همسایه میشه و 414 کیلومتر مرز مشترک با چین داره.
راستی حالا که جغرافیا رسیدیم لازمه بدونیم تاجیکستان از جنوب با افغانستان هم مرزه و از غرب با ازبکستان و از سمت شمال با قرقیزستان.
همینطور که را ه میرفتم به بدخشان رسیدم و و وقتی به مرکز شهر رسیدم دیدم مردم تاجیکستان نوروز رو جشن گرفتن . تاجیکها از نوروز به عنوان رمز دوستی و زنده شدن کل موجودات یاد میکنند. نوروز در این کشور به نام «خیدیر ایام»، یعنی جشن بزرگ، معروف است. خیلی از رسوم عید نوروز شبیه مراسمی که تو اران برگزار میشه مثل آیین سمنوک پزی که همون سمنوی خودمونه.
دقت کردی روزبه چه قدر اشتراک با تاجیکیها داریم؟
چند وقت پیش داشتم ی فیلم از بوریس کیمیاگروف میدیدم با نام رستم و سهراب که از داستان معروف شاهنامه اقتباس شده و یکی از موفق ترین نمونه ی فیلمهایی که از شاهنامه اقتباس شده.
پیشنهاد میکنم برید و حتما نگاهش کنید.
خود کلمه تاجیک در زبان فارسی به معنای بیگانه و خارجیه و اینکه چه طور به این منطقه تاجیکستان میگن حرف و حدیث زیاده. عده ای میگن که این واژه رو ترکهایی که در مناطق اطراف تاجیکستان زندگی میکردن از زبان فارسی قرض کردن و به روی تاجیکیا که ترک نبودن گذاشتن.
گروه دیگه ای هم تاجیک را نامی می دانند که ترکها بر ایرانیان نهادند. از آنجا که ایرانیان پارسی کلاهی تاج مانند بر سر مینهادند.
تا مرز چین رفتم و هفت نشون هفت چنار و گم شدهی خودمو پیدا نکردم و به سمت ختلان در غرب برگشتم . ختلان یکی از محروم ترین مناطق تاجیکستان تو دورهای بود که شوروی تو این ناحیه تسلط داشت. روسها تو سال 1868 میلادی به شمال تاجیکستان امروزی نفوذ کردن آروم آروم بیشتر مناطق آسیای میانه رو تصرف کردن. بعد ها هم که تو روسیه انقلاب شد و تبدیل به شوروی شد بیشتر مناطق تاجیکستان رو به تصرف خودش در آورد. حکومت شوروی تاجیکان رو در درون جمهوری سوسیالیستس ازبکستان قرار داد و تاجیکان رو از مناطق فرهنگی خودشون مثل سمرقند و بخارا جدا کرد.این وضعیت با مخالفت تاجیکان در قیام باسمه چی ت سالهای 1918 تا 1930 خودشو نشود داد که با سرکوب آنها همراه شد.
تو طبیعت بکر تاجیکستان گم شده بودم گم شده ی خودم و پیدا نکردم و نشونه هاشو پیدا نکردم اما دیگه بی تاب نبودم
تو یکی از مراسمهای عروسی . شرکت کردم مردمی که در فلات های تاجیکستان ساکن هستند دارای جشن های ازدواج منحصر به فردی می باشند که 7 روز به طول می انجامد. در اولین روز مراسم، عروس و داماد ازدواج خود را اعلام کرده و به مدت سه روز ضیافت های جداگانه ای با خانواده های خود برگزار می کنند. در طول 5 روز اول این مراسم، عروس همچنان در منزل پدری خود می ماند و در روز ششم به همراه اعضای خانواده خود به خانه ی داماد رفته و شب را در آنجا می گذرانند که همین موضوع پایان مراسم را اعلام می کند.
نکته دیگری که در مورد ازدواج تاجیک ها جالب توجه است مدت زمان ماه عسل آنهاست که 40 روز می باشد و تمام این 40 روز در خانه ی والدین داماد گذرانده می شود تا عروس و داماد در ابتدای زندگی مشترک خود تحت حمایت آنها قرار بگیرند.
دیگه وقت برگشتن از ختلان به سمت خونهی پدربزرگ شبنم بود شاید بتونم یکم بیشتر شبنم رو ببینم و از بی فرجامی سفرم باهاش صحبت کنم تو این فکرا بودم که به طبیعت تاجیکستان فکر میکردم، عجب کشور زیبا و پر آب و سرسبزیه. نزدیک 9 ملیون نفر جمعیت داره و از این 9 ملیون 3/84درصد تاجیک هستن . بقیه قرقیز و تاتارو روس وحتی عرب هستن.
تو مسیر که بودم به ابن سینا فکر میکردم آرامگاه اون رو تو شهر همدان که سالها در اون زندگی میکردم تقریبا هر روز میدیدم. مسیری که من پیموده بودم بخشیش رو ابن سینا هزاران سال پیش پیموده بود.
ابن سینا انصافا همه چیز دان بزرگی بود ی روز ی شاهزاده رو که فکر میکرد گاو شده و مدام میگفت که سر من رو ببرید و از گوشتم آبگوشت درست بکنید رو پیشش آورده بودن تا درمونش کنه پور سینا هم که میبینه شاهزاده گاو شده و هیچیز دیگه ای حالیش نیست بهش میگه حالا که گاو شدی بیا از این علفا بخور: علفا هم در واقع داروهای گیاهی بودن که پور سینا به این ترتیب به خورد شاهزاده داده بود.
دارم به دوشنبه نزدیک میشم غذاهای سنتی تاجیکی با خوردنی های شیرینی مانند حلوا و چای آغاز می شود. بعد از این غذاهای شیرین نوبت به سوپ و گوشت می رسد و در نهایت نوبت به سرو شدن پیلاف (پلوی مزه دار شده که می تواند با انواع گوشت، سبزیجات یا میوه های خشک شده سرو شود) می رسد. غذای ملی تاجیکی کابلی پلو kabuli pulao می باشد که ماده ی اصلی آن برنج است و روی آن را با تکه های شلغم زرد، هویج، گوشت و روغن زیتون می پوشانند.
اصلا در تاجیکستان خوردن هر غذایی در نوع خود یک جشن به حساب می آید. هرچند نان در این میان از اهمیت بالایی برخوردار است و مقدس به شمار می رود. به همین دلیل هیچ وقت اجازه ندهید تاجیک ها مچ شما را در حال پرت کردن یا انداختن نان به روی زمین بگیرند! نکته ی جالب دیگر این است که آنها نان را در حالت خاصی قرار داده و آن را با دست و به دقت تکه می کنند و در این حین به هیچ وجه از چاقو استفاده نمی کنند.
جمعیت: ۹٬۲۷۵٬۷۸۷..................................
به دوشنبه رسیدم و در خونه پدر بزگ شبنم رو زدم : شبنم درو باز کرد و با شوق پرسید گمشدتو پیدا کردی؟
کردی از چشمانت معلوم است که که کردی
با خنده جوابشو دادم که هیچ وقت هف سرو رو ندیدم اما الان احساس میکنم که هیچ گمشده ای ندارم و میخوام که برگردم برم پیش زن و بچه ام؟
گفت تو که زن نداری؟
گفتم ی شرکت تو هران هست که تو کار روف گاردنه میدم واسم هفتا سرو قشنگ بکاره خودم نشونه رو درست میکنم و اصلا گم شدمو جذب میکنم .